ابتدا حجاب را دوست نداشتم ...
ابتدا حجاب را دوست نداشتم ...
ابتدا حجاب را دوست نداشتم و بالاجبار روسری و مانتو می پوشیدم چون آن را دست و پا گیر می دانستم تا اینکه در دبیرستان با دختری مومن دوست شدم او مرا به چادر تشویق می کرد و می گفت تو که مادرت هم چادری است چرا این طوری هستی؟!
آن وقتها حتی تقیدی به پوشاندن موهایم هم نداشتم دوستم بهم می گفت این کار حرامه اگه موهات بیرون باشه چه یه تاره مو چه یه وجب فرقی نمی کنه، بالاخره مخالفت با امر خداست. با همین حرف های دوستم و تشویق هایش حجابم اصلاح شد ولی کماکان زیر بار چادر نمی رفتم.
تا اینکه تحت تاثیر دوستم نذر کردم در صورت ورود به دانشگاه چادر بپوشم. ولی پس از ورود به دانشگاه هم به نظرم آمد چادر خیلی سخت است و با بررسی در رساله مرجعم متوجه شدم که من چون صیغه نذر نخوانده بودم نذرم الزام آور نبوده برای همین به نذرم توجهی نکردم.
یک روز با یکی از دوستانم که به تازگی از طرح ولایت برگشته بود و چادری شده بود از دانشگاه به خانه برمی گشتیم؛ در راه او انتخاب چادرش را به ذبح اسماعیل تشبیه کرد و کلی راجع به آن با هم صحبت کردیم. در همان مسیر برگشت بودیم که باد شدیدی وزید و باعث شد مقنعه ام تقریبا از سرم بلند شود که من به سختی مانع از بیرون آمدن کامل مقنعه از سرم شدم ولی دوستم چون چادر بر سر داشت راحت حجابش را کنترل کرد.
وقتی این اتفاق افتاد با خودم فکر کردم که اگر انسان در حلال و حرام خدا همیشه به حداقل قناعت کند و روی مرز حرکت کند با کمترین لغزشی به وادی مخالفت با خدا وارد می شود و احتمال اینکه روزی همین حداقل هم به راحتی از دستش برود زیاد می شود.
تصمیم گرفتم با انتخاب چادر به عنوان حجاب برتر در زمینه پوشش به حداقل قانع نشوم. اوایل متلک از هم کلاسی ها و برخی فامیل می شنیدم ولی این امر در تصمیم من خللی وارد نمی کرد. بلکه دلم برای جهل مخالفین می سوخت.
در آخر، از اینکه در این دوره ای که پوشش همه به سمت پوشش به شیوه غربی می رود خوشحالم که پوشش من علاوه بر حجاب کامل و مرضی حضرت زهرا بودن، بیانی از ایرانی بودن من هم هست.