راه روشن2

مباحث معرفتی ، بصیرتی ، قرآنی ، اجتماعی و سیاسی

راه روشن2

مباحث معرفتی ، بصیرتی ، قرآنی ، اجتماعی و سیاسی

راه روشن2
بسم الله الرحمن الرحیم
با نام و یاد خداوند حاضر و ناظر این بلاگ جهت ترویج و تبلیغ مباحث معرفتی و بصیرتی ایجاد شده است امیدوارم که مفید فایده باشد

خدایا چنان کن سر انجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان

 هویت انسان در کلام امیرالمؤمنین  امام علی علیه السلام

 

 الحمدلله رب العالمین و صلّى اللّه على جمیع الانبیاء والمرسلین و صلّ على محمد و آله الطاهرین.

 

امیرالمؤمنین  علیه‏السلام در نشان دادن هویت انسان و عظمت و شخصیت این موجود ممتاز، نه جمله دارند.

در جمله اول فرمودند: انسانیت بالاترین دلیل بر وجود حق است:

 

«الصُّورَةُ الإنسانِیَّةُ هِىَ أکْبَرُ حُجَجِ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ»

 

در جمله دوم فرمودند:

 

«وَهِىَ الْکِتابُ الَّذى کَتَبَهُ بِیَدِهِ»[1]

 

انسان، کتابى است که پروردگار عزیز عالم این کتاب را به دست اراده و قدرت خودش نوشته است!

  قرآن مجید کتاب وجود ما را با کتاب آفرینش همراه با یک واو عاطفه، در آیه شریفه، کنار هم ذکر کرده:

 

« سَنُرِیهِمْ ءَایَـتِنَا فِى الْأَفَاقِ وَ فِى أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ »[2]

 

پرده از اسرار عالم خلقت برداشته مى‏شود، پرده از اسرار خلقت انسان هم برداشته مى‏شود، با پرده بردارى از این دو کتاب پر آیه، براى انسان معلوم مى‏شود که هر چه هست خداست!

 

« یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ »

 

با پرده بردارى از این دو کتاب است که انسان توحیدش کامل مى‏شود و جلوه گاه صفات و اسماى حق مى‏شود! انبیا وعده داده‏اند که روزگارى مى‏رسد که در تمام کره زمین با آشکار شدن اسرار کتاب خلقت و کتاب وجود انسان، انسان یکپارچه مجذوب حق مى‏شود، در آن زمان از هیچ انسانى شرى صادر نمى‏شود و در آن زمان هیچ خیرى از انسان فوت نمى‏شود.


یعنى انسان با تمام وجودش در تمام لحظات زمان همرنگ خدا مى‏شود. خداوند متعال وجود مقدسى است که در تمام آنات خیر از او صادر مى‏شود، و صدور شر در آنجا محال است و انسان هم زمانى که حق برایش روشن شود آنچنان وجودش با حق یکى مى‏شود که هیچ شرى از او صادر نمى‏شود؛ چون دیگر عامل صدور شر در وجود انسان نمى‏ماند، یعنى حرارت توحید ریشه عوامل شر را در وجود انسان مى‏سوزاند! مثل انبیاى خدا و ائمه طاهرین  علیهم‏السلام، از وجود مبارک این صد و بیست و چهار  هزار نفر و این دوازده نفر و بعضى از زنان مانند مریم، مادر مسیح و فاطمه زهرا! هیچ شرى صادر نشد و هیچ خیرى هم فوت نشد.

 

حکمت در ساختمان انسان

اما در جمله سوم حضرت مى‏فرماید:

 

«وَهِىَ الْهَیکَلُ الَّذى بَناهُ بِحِکْمَتِهِ»[3]

 

انسان یک ساختمان است، هیکل به معناى ساختمان است. این انسان، ساختمانى است که بناى این ساختمان وجود مقدس حق است.

کلمه حکمت به معناى عدل و دانش و بصیرت است که نتیجه این عدل و دانش و بصیرت اگر در هر کسى جلوه داشته باشد محکم کارى است. یعنى یک انسان عادل، عالم و بابصیرت کارى را که مى‏کند محکم و بى عیب و بى نقص انجام مى‏دهد!

امیرالمؤمنین  علیه‏السلام مى‏فرماید، ساختمان وجود انسان را خداوند متعال با حکمت بنایى کرده، یعنى یک دریاى بى نهایتى از علم و آگاهى و عدالت و محکم کارى در این ساختمان به کار رفته است!

 

«أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ»[4]

  خداوند متعال آدم را مثل خودش و به شکل خودش خلق کرده، یعنى یک موجودى که استعداد جلوه دادن تمام اسما و صفات خدا را دارد! مخصوص انبیا هم نیست.

 

همنشین خوب

یک کسى آمد خدمت پیغمبر، بحثى داشت در رابطه با ارتباط و رفاقت! که با چه کسى رفاقت کنیم؟ رسول خدا  صلى‏ الله ‏علیه ‏و ‏آله فرمود: از حضرت عیسى  علیه‏السلام سؤال کردند:

 

«یَا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ؟»

 

با چه کسى بنشینیم؟ ایشان فرمودند: با کسى که این سه خصوصیت را داشته باشد، با او حتماً رفت و آمد و نشست و برخاست کنید:

 

1 - یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤیَتُهُ

 

به محض اینکه چشمتان به قیافه‏اش افتاد، خدا به یاد شما بیاید!

 

2 - وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ

  وقتى ده دقیقه، یک ربع، نیم ساعت، پنج دقیقه پیش او نشستید و بلند شدید، به علمتان اضافه بشود، حرف زدن او، گفتن او، به علم شما اضافه کند!

 

3 - وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی الآْخِرَةِ عَمَلُهُ[5]

 

کردار او، رفتار او و عمل او، رغبت و میل شما را به آخرت زیاد کند.

این سه خصوصیت در خود پروردگار است. گفتار حق به علم آدم اضافه مى‏کند، گفتار حق آدم را به آخرت رغبت مى‏دهد، آثار حق انسان را در باطنش به تماشاى جلال و جمال مى‏نشاند!

 

ارزش مؤمن

خیلى براى انسان ارزش است که پروردگار مى‏فرماید: هر کسى در این دنیا به ولى خدا یا مؤمنى توهین کند، با من جنگ کرده!

 

«مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِى»[6]

 

یعنى جایگاه مؤمن کجاست؟ این ساختمان در این آفرینش جایگاهش کجاست؟ نمى‏گوید: هر کس به مؤمن توهین کرده به آسمانها توهین کرده! قدر مؤمن آسمان نیست، ارزش مؤمن ملائکه نیست، ارزش انسان مؤمن موجودات  دیگر نیست، او مافوق همه موجودات و مادون حق مى‏باشد، یعنى موجودى است بالاتر از همه موجودات و پایین‏تر از خدا! اگر کسى به مؤمنى ناسزا بگوید به من ناسزا گفته!

در رابطه با افراد معین:

 

«یَرْضَى اللَّهُ لِرِضَاهَا (فاطِمَةُ) وَ یَغْضَبُ لِغَضَبِهَا»[7]

 

هر کسى زهرا را خشمگین کند، خشم زهرا، خشم خداست. این معنى جلوه گاه بودن انسان از اسما و صفات حق است!

 

«وَهِىَ الْهَیکَلُ الَّذى بَناهُ بِحِکْمَتِهِ»

 

عجایب ساختمان بدن انسان

این ساختمان را با حکمت خودش ساخته، یعنى عدل در او به کار رفته که توضیح این مطلب مجالى خاص را مى‏طلبد، ولى براى فهم بیشتر مى‏توانید به کتاب «فیزیولوژى انسان» مراجعه کنید تا معنى عدالت خدا در ساختمان انسان براى شما روشن شود که اندازه گیریهاى در این ساختمان گاهى از ده میلیونیم میلیمتر دقیق‏تر است! یعنى کارگاهى در این عالم به دقت و ظرافت این کارگاه پیدا نمى‏شود! سرعتها در این عالم چقدر عجیب است، شما از کنار مغزتان تا کف پایتان، یک متر و هشتاد، یک متر و هفتاد، یک متر و نود، طول مسیر است! شما پایتان مى‏رود روى نوک سوزن، دکمه‏هاى عصبى کنار پوست کف پا، باید رفتن  پا را روى سوزن به وسیله اعصاب به مغز خبر دهند، مغز به اعصاب پا خبر دهد که خودت را کنار بکش، کف پا رفته روى یک سوزن! کل این مخابرات، خبردهى، خبرگیرى، یک سى هزارم ثانیه بیشتر زمان نمى‏برد و ما یک چنین دستگاهى در دنیا نداریم! در مدت یک سى هزارم ثانیه تمام این فعل و انفعالات انجام مى‏گیرد تا رشته‏هاى عصبى پوست به مغز، مرکز گیرندگى خبر دهند، مغز فرمان بدهد براى این که پا کنار کشیده شود.


گرفتن و فرمان دادن! شعور محض است، عدل محض است و هر چیزى سر جاى خودش، کار خودش را مى‏کند! اشتباه نمى‏کند، عدالت و حکمت موج مى‏زند، مردم در غذا نمک مى‏ریزند، به میوه‏ها نمک مى‏پاشند، خیلى از غذاهاى مردم خود به خود مزه شورى دارد! شورى براى مردم یک مزه است، ولى وقتى وارد بدن مى‏شود به اندازه‏اى که چشم، آب شور نیاز دارد، مى‏سازد و به چشم مى‏دهد! و الا اگر بیشتر شورى به چشم بدهد، دائم چشم مى‏سوزد، اگر کمتر بدهد، چشم فاسد مى‏شود! ولى کارگاه بدن تا نود سال مقدار شورى را محاسبه کرده، نه کم و نه زیاد! نه یک میلیونیم مثقال شورى اضافه مى‏کند و نه کم مى‏کند! همان مقدارى که چشم باید در آب شور قرار داشته باشد.

مواد تلخ هم که هیچ کس نمى‏خورد! تا زبان مى‏زند دور مى‏اندازد! ولى بدن به اندازه لازم به گوش مواد تلخ مى‏رساند، که وقتى بشر ساعت هشت شب خوابید، ساعت پنج صبح بیدار شود، در بیابانها، در جنگلها، در خانه‏هاى قدیمى، در هواى آزاد، حشرات در حال خواب وارد گوش نشوند و پرده گوش را نخورند تا انسان کر شود. هم بوى بدى دارد و هم خیلى تلخ است! ما نه بوى بدش به دماغمان مى‏خورد و نه این تلخى از جایى نشت مى‏کند و داخل دهان مى‏آید، با اینکه نزدیک دهان است! چون گوش از داخل با دهان چندان فاصله ندارد، ولى این ساختمان را یک طورى ساخته که نه آب شور نشت مى‏کند از آن پشت که به  دهان بریزد و نه آب تلخ نشت مى‏کند و به دهان بریزد! و اما این همه آبهاى رنگارنگ، آب سیب، آب نارنگى، آب سیب، آب میوه‏هاى دیگر، آب هندوانه، تنها یک آب صافى که ما مى‏خوریم، همین آب لوله کشى است، خود بدن، آب شیرین تصفیه شده مورد نیاز دهان را مى‏سازد و تحویل دهان مى‏دهد و یک لحظه هم آب بند نمى‏آید،چون اگر آب بند بیاید و دهانمان خشک شود، زبان و اطراف آن همه‏اش زخم مى‏شود. زبان، گوشت خشک شده و جمع مى‏شود.

سه جفت چشمه زیر زبان است، به کجاى بدن وصل است، به کدام کارخانه آب شیرین کن وصل است، نمى‏دانیم؛ ولى دائم آب شیرین مى‏دهد و کم هم نمى‏کند! نشت هم نمى‏کند، که حالا زیر چانه ما سوراخ شود و قطره قطره بریزد!

یک بنایى را ساخته که اگر خود مردم با اشتباه در غذا، اشتباه در کار، اشتباه در حرام و گناه، آن را دست نزنند و خرابش نکنند، صد سال بدون ایجاد زحمت ایجاد کردن زندگى مى‏کند. مرض امر عارضى است، آدم مى‏تواند مریض نشود، امام عصر مریض نمى‏شود، وقتى هم بعد از صدها سال ظاهر مى‏شود، همه او را به صورت یک جوان سى و پنج ساله و چهل ساله مى‏بینند؛ چون مى‏داند که با بدن چکار بکند! این بناى وجود انسان!

 

ساختمان درون انسان

حالا در درون چه مى‏گذرد، دنیاى خیلى عجیبى است! خود بدن عالى‏ترین مرکز بهداشتى، درمانى، بیمارستانى و دوادهى است! ما بدنمان زخم مى‏شود، خود بدن دوا دارد، عامل ساختن دارد، عامل ترمیم دارد! شما پوست بدنتان که مى‏سوزد، خود بدن پوست درست مى‏کند، خود بدن جلوى خون را بند مى‏آورد، خود بدن کمبود سلول را تأمین مى‏کند، خود بدن اصلاً مى‏فهمد که الان یک میلیون و دویست و چهل هزار سلول مرده‏اند و اینها بیرون مى‏رود، یک میلیون و  دویست و چهل هزار سلول کبد مى‏سازد، نه یکدانه کم و نه یک دانه اضافه، و رها مى‏کند در کارگرهاى بدن که کار بدن را انجام دهد! این حسابگرى دست بناى اصلى است.

 

«وَهِىَ الْهَیکَلُ الَّذى بَناهُ بِحِکْمَتِهِ»

 

اما آنچه که قابل توجه است؛ این بدن، با این همه عظمت، با این همه بنا و کارخانه‏هاى عظیم و فعالیت‏هایى که دارد، با توجه به اینکه بدن، خودش یک بیمارستان است، یک درمانگاه است، یک داروخانه است، یک پرستار است، یک کارگاه هضم غذاست، کارخانه آب شیرین و شور و تلخ است، ولى این بدن پوستى است براى وجود اصلى انسان، و یک مقدمه و یک مرکب و یک ظرف است، باید با آن عادى معامله کرد، به عنوان یک مرکب باید او را نگاه کرد که انسانیت را به منزل مقصود برساند، اگر ما انسانیت را غفلت بکنیم، بدن ما زندان مى‏شود، انسانیت و آن چهره حقیقى تو در این زندان مى‏پوسد، ضعیف مى‏شود، مى‏میرد و تو اهل جهنم مى‏شوى! همه اوقات زندگى را به این بدن نده! همه خرجها را براى این بدن نگذار! تو یک حقیقت دیگرى هستى که این بدن، ظرف آن حقیقت است!

 

مراحل خلقت انسان

 

« وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَـنَ مِن سُلَــلَةٍ مِّن طِینٍ »[8]

 

من این موجود را عصاره‏اى از گل خلق کردم، خمیر اولش را از گل ریختم:

 

  « ثُمَّ جَعَلْنَـهُ نُطْفَةً فِى قَرَارٍ مَّکِینٍ »[9]

 

بعد این عصاره گل را به صورت یک نطفه در رحم مادر قرار دادم:

 

« ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَـمًا فَکَسَوْنَا الْعِظَـمَ لَحْمًا »

 

سپس این نطفه را در رحم مادر تبدیل به یک خون بسته کردم! بعد این خون بسته را تبدیل به گوشت کردم! بعد در این گوشت استخوان درست کردم! روى این استخوان هم گوشت درست کردم، ترکیب ظاهر این ساختمان تا چهار ماه در رحم مادر ساخته شد، ولى این آن چیزى نیست که من مى‏خواهم، این فعلا یک بدن است، یک ساختمان ظاهرى است، یک گل شکل گرفته است!

 

« ثُمَّ أَنشَأْنَـهُ خَلْقًا ءَاخَرَ »[10]

« وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِى »[11]

 

وقتى که شکل ظاهر این ساختمان درست شد، خلقت دیگرى را در باطن او آغاز کردم و از روح خودم در این ساختمان دمیدم! وقتى از روح خودم در این ساختمان دمیدم، اولین حرکتى که بعد از دمیده شدن روح در رحم مادر کرد،   برگشتم به خودم گفتم:

 

« فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَــلِقِینَ »[12]

 

بنا، عجب بنایى کردى! عجب مخلوقى ساختى! الان این جنین چهار ماهه، پنج ماه دیگر به عمرش اضافه شده وارد دنیا مى‏شود و موسى کلیم اللّه، ابراهیم خلیل اللّه، نوح نجى اللّه، عیسى روح اللّه، محمد رسول اللّه، على ولى اللّه مى‏شود.

از یک ذره گل یک ساختمان ظاهر درست کردى، بعد از روح خودت در آن دمیدى، بعد ابراهیم خلیل اللّه، موسى کلیم اللّه شد، انسان مؤمن، مافوق ملائکه شد!

 

« ثُمَّ أَنشَأْنَـهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَــلِقِینَ »

 

حالا که به دنیا آمد، تا پانزده سالگى فقط سفت کارى این ساختمان را من انجام دادم. حالا آینه کارى و گچ کارى و کارهاى دیگر و آرایش این خانه و زینت آن و زیبایى و خوشگلى آن مانده، فقط فعلا تا پانزده سالگى و نه سالگى فقط این موجود سفت کاریش تمام شده، بقیه کارهایش را که تبدیل به موجودى شود که در عرش باشد و بدن در فرش، آن را به اختیار خودش گذاشتم!

 

« إِنَّا خَلَقْنَا الاْءِنسَـنَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَـهُ سَمِیعَا بَصِیرًا »[13]

 

  سفت کارى تا اینجا تمام شد،

 

« إِنَّا هَدَیْنَـهُ السَّبِیلَ »[14]

 

حالا براى او پیغمبر فرستادم، قرآن فرستادم، امام فرستادم، به او مى‏گویم: همه اینها ابزار آرایش باطن است، از حالا به بعد این ساختمانى که سفت کاریش را من تمام کردم؛ باید با ایمان و معرفت و عشق به من، عشق به انبیا، اخلاق حسنه، عمل صالح، گچ کارى و آینه کارى و شیشه کارى شده و آرایش داده شود، این هم چهل، پنجاه سال طول مى‏کشد، آرایش خودت را که تمام کردى، آنوقت به تو مى‏گویم:

 

« یَـأَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَـئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً * فَادْخُلِى فِى عِبَـدِى * وَ ادْخُلِى جَنَّتِى »[15]

 

کسانى که قبل از تو اسکلت وجودشان را دست خودشان دادم و گفتم بقیه‏اش را خودتان خرج کنید، از نبوت انبیا خرج کنید، از آیات قرآن خرج کنید، از امامت امامان خرج کنید، آنها همه آمده‏اند این طرف و به انتظار تو هستند! حالا اگر کسى این بنایى که سفت کاریش تمام شده را، به همین حالت رها کند، آن را قیر و گونى نکند، در و پنجره نگذارد، شیشه نیندازد، ساختمانى که سفت کاریش تمام شده، اگر رها کنیم و برویم مى‏بینیم برف و باران طاقها را خراب کرده، چون بى پنجره بوده، بارانهاى سیل آسا داخل ساختمان آمده و آجرها را هم خراب کرده، حالا مى‏خواهیم ساختمان را بفروشیم، هر معمارى که مى‏آید مى‏گوید:  باید خرابش کنیم و دوباره درست کنیم! یا اصلاً آن را نمى‏خرند!

دیگر قرآن مجید نمى‏گوید که این انسان است، بلکه مى‏گوید:

 

« إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّــلِحَـتِ جَنَّـتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَـرُ وَ الَّذِینَ کَفَرُواْ یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَـمُ وَ النَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ »[16]

 

این یک حیوان است! یا مى‏گوید: یک وحشى درنده است:

 

« فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث »[17]

 

سگ هار شده! اگر کارش داشته باشى پارس مى‏کند، کارى هم که با او نداشته باشى پارس مى‏کند! یا مى‏گوید: شیطان است!

عقبة بن ابى معیط[18]، یکى از افراد مکه است، قرآن او را چنین معرفى مى‏کند:

 

« کَانَ الشَّیْطَـنُ لِلاْءِنسَـنِ خَذُولاً »[19]

 

یک نفر اگر بخواهد دنبال شهوات و حرص و آز و طمع خودش بدود، یک نفره نمى‏تواند کارى کند، مجبور است که بیاید انسان‏ها را استخدام کرده و براى  رسیدن به شهوات خودش از نیروى دیگران بهره‏گیرى کند! براى رسیدن به مطامع خودش از نیروى دیگران بهره بردارى کند! معاویه یک تنه نمى‏توانست به همه اهدافش برسد، هزاران نفر را دزدید، بندکرد، غلام حلقه به گوش کرد، خرید و از خدا جدا کرد تا توانست به اهدافش برسد! ساختمان را باید تمام کرد و بعد هم بست و محافظت کرد.

 

حکایتى از عالمى خودساخته

علماى بزرگ در سالنى نشسته‏اند، مرجعیت مربوط به وجود مبارک آیت اللّه حاج میرزا حسن شیرازى[20]، صاحب فتواى معروف تحریم تنباکو! بزرگان دین، شخصیت‏هاى والا، زیاد هستند. مجلس آرام است، یک مرتبه دیدند که یک آخوندى با عمامه کوچک، عباى نیمدار، قباى کهنه، محاسن معمولى از در وارد شد، میرزا تمام قد ایستاد، کنار دست خودش جا باز کرد و ایشان آمد نشست، ده دقیقه‏ اى با میرزا حرف زد و بلند شد رفت، میرزا تا بیرون درب خانه او را بدرقه کرد! همه هم ماتشان برده بود، چون چنین برخوردى را از میرزا، با کسى ندیده بودند.

خیلى علماى بزرگى در عراق و ایران بودند که به ملاقات میرزا مى‏رفتند، شاگردان عجیبى داشت، سید جمال الدین اسد آبادى[21] از شاگردان اوست و شیخ انصارى[22]، آخوند خراسانى[23]، حاج میرزا حسین نورى[24]، مرحوم حاج   شیخ فضل اللّه نورى[25]، اینها شاگردان میرزا هستند.


به میرزا گفتند: این چه کسى بود که تمام وجود شما را گرفت! اشک میرزا ریخت، گفت: ایامى که جوان بودم، در نجف هم درس من بود، خوب هم درس خواند، محقق بود، دقیق بود. نزدیک تابستان بود که به من گفت:

میرزا من حدود هفت، هشت سال است نتوانسته ‏ام که به ایران بروم، پول نداشتم، با نان خشک در اینجا طلبگى کردم، اقوامم را ندیدم، اگر مانعى نداشته باشد یک پولى به اندازه اینکه پیاده از اینجا به ایران بروم، خرجى‏ام را بدهم و برگردم، پس انداز کرده‏ام، اقوام من هم در دهات تربت حیدریه هستند، من بروم اقوامم را ببینم و برگردم! من از او ضمانت شرعى گرفتم که اگر رفتى برگرد! چون مى‏دانستم که اگر این برود در خراسان و تربت حیدریه، استقبال عظیمى از او مى‏شود، و همه مردم پاى برهنه به استقبال او مى‏آیند؛ چون از نظر علمى، تقوا، عدالت، پاکى شناخته شده بود! گفت: بر مى‏گردم! حتماً؟ بله حتماً؟ گفتم: برو به سلامت، خوب حالا  چقدر طول مى‏کشد؟ سه ماه!

درس که شروع شد نیامد، دو سه ماه که گذشت نیامد، شش ماه گذشت نیامد، یک سال گذشت نیامد، چهار سال گذشت نیامد! آدرسى هم ندارد، پنج سال گذشت نیامد، هفت سال گذشت، ما دیگر براى خودمان کسى شده بودیم، یک روز دیدم که آمد! به او گفتم: آقا مگر شما به ما ضمانت نداده بودید که بروى و برگردى، هفت سال را کجا رفته بودى؟

رفتى قوم و خویشانت را دیدى؟ نه! ایران نرفتى؟ رفتم! مشهد نرفتى؟ نه! تربت نرفتى؟ نه! چرا نرفتى؟ چون براى من حرام شرعى شد! حرام شد که بروى پدر و مادر و خواهر و برادرت را ببینى؟ گفت: بله! چطور؟ گفت: میرزا من از غرب کشور ایران وارد ایران شدم، بیابانها را طى کردم تا حدود استان کرمانشاه! اول غروب وارد یک بخش شدم، به چهار پنج نفر گفتم مسافر هستم، غریب هستم، مرا به خانه ببرید! اول غروب بود هیچ کس دیگر نبود، گشتم در محل دیدم یک نفر هنوز بیرون است، به او گفتم: آقا مسجد کجاست؟

نشان داد. رفتم مسجد، دیدم که خود مسجد، آن مقدارى که زیر طاق است، انبار کود کشاورزى است! کنار همین انبار کود خوابیدم تا صبح شد. آمدم بیرون یک گردشى در بخش زدم، دیدم که اینجا یک نفر دین ندارد! یا شیطان پرستند یا صوفیه و یا على اللهى هستند.

مسجد را هم قبلا متدینین ساخته‏اند و صد سال است که دیگر این مسجد متروکه و انبار کود شده و کسى به کسى نیست! صبح، آفتاب که زد، آمدم در کوچه! چند تا بچه بازى مى‏کردند، ما هم وارد بازى بچه‏ها شدیم! آنها هم دیدند که یک آدم گنده با ریش و عبا و عمامه آمده، بازى مى‏کند، هر بازى که بچه‏ ها مى‏کردند ما هم با آنها بازى مى‏کردیم! گاهى مى‏گفتند:

دولا شو تا از روى تو بپریم مى‏گفتم: چشم! دولا مى‏شدم تا بپرند. گاهى بچه‏ هاى کوچک مى‏گفتند: ما را کول بگیر و بچرخان! مى‏گفتم: چشم! یواش یواش از بچه‏ها پرسیدم که اینجا  آیا کسى نماز مى‏خواند؟ اصلا نمى‏دانستند که نماز چیست! نمى‏دانستند که روزه چیست! به بچه ‏ها گفتم: من تا ظهر با شما بازى مى‏کنم، عصر هم که ناهار خوردید و آمدید بیایید بازى. الا اینکه در روز یک ساعت یا نیم ساعت بیایید تا من قرآن به شما یاد دهم! اول رفتیم سراغ بچه ‏ها با قرآن، یواش یواش مسأله، نماز! یواش یواش پدرها آمدند، مادرها آمدند! هفت سال است که تمام موجودیم را آنجا خرج کردم، بین عشایر رفتم، در بیابان ها، در پشت کوهها، در دره‏ها، میرزا در این هفت سال ده هزار ساختمان خراب شده انسانیت را آباد کردم! ده هزار نفر شیعه شدند! ده هزار نفر نماز خوان شدند! ده هزار نفر روزه گیر شدند! حالا هم خسته نشده‏ام، بعد از هفت سال گفتم بیایم یک سلامى به مولایم امیرالمؤمنین عرض کنم و دو روزى بیشتر نمى‏مانم و بر مى‏گردم! و رفت و تا امروز دیگر او را ندیده بودم! پنج سال است که او را ندیدم! مى‏دانم که یک روز بیشتر نمى‏ماند، حتى حاضر نیست که یک ناهار هم بماند، مى‏گوید: باید بروم ساختمانها را حفظ کنم! و میرزا زار زار گریه کرد و گفت: اى کاش خدا جاى مرا با این مرد عوض مى‏کرد! خدا در قرآن گفته:

 

« مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَآ أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا »[26]

 

هر کس یک ساختمان خراب شده انسانیت را آباد کند، ثواب همان هدایت یک نفر، مساوى با هدایت کردن کل انسان‏هایى است که من در خداییم خلق کردم!!

 

«وَهِىَ الْهَیکَلُ الَّذى بَناهُ بِحِکْمَتِهِ»

 

  نصف ساختمان را خدا ساخته و نصف دیگرش را شما باید زحمت بکشید و خودتان را بسازید.

 

« قُواْ أَنفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نَارًا »[27]

 

ما اول تمام گناهان را ترک کنیم، اول به همه خیرها وصل شویم، بعد که متخصص شدیم، ساختمان را دست ما بدهید تا عیبهایش را بگوییم، خرابى هایش را آباد کنیم، آینه کاریش کنیم، و این ساختمان را لایق حریم خدا کنیم!

 

حکایت سیدالشهدا با غلام یهودى

امام حسین  علیه‏السلام مى‏فرماید: یک روزى بیرون مدینه من تنها از کنار یک باغى داشتم عبور مى‏کردم، دیوار باغ کوتاه بود، سرم را برگرداندم باغ را تماشا بکنم، دیدم یک مردى نشسته، قیافه‏اش غمناک است، یک سگى جلوى او نشسته، یک دانه نان را تکه تکه مى‏کند و لقمه مى‏کند و به سگ مى‏دهد.

حضرت مى‏فرماید: من ایستادم کنار دیوار، او مرا نمى‏دید، ولى من او را مى‏دیدم، تمام این نان را به سگ داد، تمام که شد، من از بیرون دیوار سلام کردم! یک دفعه سرش را بلند کرد، نگاهى به من کرد، من به او گفتم: چه مى‏کردى؟ گفت: یابن رسول اللّه!  یک دانه نان جیره امروز ناهارم بود، یکروز این جیره را خودم مى‏خورم و یک روز هم به این سگ مى‏دهم! امروز جیره خودم بود اما از بس که دلگیر بودم، گفتم: بدهم به این سگ سیر بشود یک دمى تکان دهد، یک سرى بلند کند، شاید خدا غصه مرا برطرف کند. فرمود: غصه‏ات براى چیست؟ گفت:

من غلام یک یهودى هستم، او مرا خریده، این باغ هم مال اوست، از اینکه  اربابم یهودى است خیلى کسل هستم. حضرت فرمود: من چهارصد دینار طلا برداشتم رفتم در مغازه یهودى! گفتم: غلامت را به من بفروش! یک نگاه به چهره من کرد و گفت: حسین جان! فداى قدمت، تا درِ دکان من آمدى غلام را به تو بخشیدم، پولش را نمى‏خواهم. من در مغازه ایستاده بودم که غلام آزاد شد، گفتم: پولش را بگیر! گفت:

نمى‏خواهم. اصرار کردم، گفت: پس پول را ببر بده به خود غلام! اما کل باغ را به خودت بخشیدم! حضرت فرمود: من هم این باغ را به غلام بخشیدم! پس الان غلام هم آزاد شده، هم چهارصد دینار پول و هم باغ دارد.

من وقتى به یهودى گفتم، باغى که به من بخشیدى، من هم به آن غلام بخشیدم،آمدم برگردم،زن یهودى در پنجره نشسته بود و اوضاع را دید، به شوهرش گفت: کل مهرم حلالت، مرا طلاق بده، من مى‏خواهم شیعه ابى عبداللّه شوم.

مرد از مغازه بیرون آمد و گفت: براى چه تو شیعه شوى؟ من هم شیعه مى‏شوم، سپس به زنش گفت: حالا که تو باعث شدى من شیعه شوم، کل این خانه‏ام را به تو بخشیدم.[28]

 

والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۰۹
حبیب غفاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی