شما که لالایی بلدین …
شما که لالایی بلدین …
هیچ وقت درکم نمی کنند. همیشه سرزنشم می کنند. همیشه دستور، این کارو بکن، اون کارو نکن، این جا برو، اون جا نرو، ...
خسته شدم. با هم کلاسی هام که حرف می زنم بیشترشون همینو میگن. اونها هم از دست پدر و مادرشون ذلّه شدن. کِی باورشون می شه که
من دیگه بزرگ شدم؟؟!!
دیشب خاله سمیّه با شوهرش دعوا کرده بود، اومده بود خونه ما؛ مادرم خیلی با خاله حرف زد؛ مدام بهش می گفت: خودتو بذار جای شوهرت. اون مَرده، حق داره. دوست داره بهترین زندگی رو برای تو و بچّه ها درست کنه ...
همین طور که مادرم با خاله سمیّه حرف میزد رفتم تو فکر. دلم میخواست پاشم همونجا به مادرم بگم: « شما که لالایی بلدین چرا خودتون خوابتون نمی بره؟» چرا شما و پدرهیچ وقت خودتونو جای من نمی گذارید تا بفهمید در عین این که با تمام وجودم دوستتون دارم ولی از این همه سرزنش و امر و نهی خسته شدم و بیزارم؟
امام حسن عسکری (ع) فرمودند:
در مقام ادب همین بس که آنچه برای دیگران نمی پسندی، خود از آن دوری کنی.
پی نوشت :
1- ماهنامه خانه خوبان، فاطمه احمد زاده، ش62، ص35.