اسارت و استقامت
اسارت و استقامت
امام زین العابدین فرمود: ما دوازده نفر بودیم و تمام ما دوازده نفر را به یک زنجیر بسته بودند که یک سر زنجیر به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمهام زینب بسته بود. میگویند تاریخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است. بنابراین بیست و دو روز از اسارت زینب گذشته است، بیست و دو روز رنج متوالی کشیده است که با این حال او را وارد مجلس یزید بن معاویه میکنند، یزیدی که کاخ اخضر او یعنی کاخ سبزی که معاویه در شام ساخته بود، آنچنان بارگاه مجللی بود که هر کس با دیدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه، خودش را میباخت. بعضی نوشتهاند که افراد میبایست از هفت تالار میگذشتند تا به آن تالار آخری میرسیدند که یزید روی تخت مزین و مرصعی نشسته بود و تمام اعیان و اشراف و اعاظم سفرای کشورهای خارجی نیز روی کرسیهای طلا یا نقره نشسته بودند.
در چنین شرایطی این اسراء را وارد میکنند و همین زینب(س) اسیر رنج دیده و رنج کشیده، در همان مجلس چنان موجی در روحش پیدا شد و چنان موجی در جمعیت ایجاد کرد که یزید معروف به فصاحت و بلاغت را لال کرد.
یزید شعرهای ابنزبعری را با خودش میخواند و به چنین موقعیتی که نصیبش شده است افتخار میکند. زینب فریادش بلند میشود:
«شَمَخَت انفک»! « اَظَنَنتَ یا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق کما تساق الاساری ان بنا علی الله هوانا و بک علیه کرامه» ؟
ای یزید! خیلی باد به دماغت انداختهای (مثل برخی از حیوانات که بعد از عید برای اولین از طویله آزاد می شود و باد و هوایی بهاری به بینی شان می خورد هوایی و وحشی می شوند ) تو خیال میکنی اینکه امروز ما را اسیر کردهای و تمام اقطار زمین را بر ما گرفتهای، و ما در مشت نوکرهای تو هستیم، یک نعمت و موهبتی از طرف خداوند بر تو است؟؟؟؟!
به خدا قسم تو الان در نظر من بسیار کوچک و حقیر و بسیار پست هستی، و من برای تو یک ذره شخصیت قائل نیستم .
(بحار الانوار، جلد 45، صفحه 133 و مقتل الحسین، مقرم، صفحه 462 و لهوف، صفحه 76)