چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۱۸ ق.ظ
خاطرات محمودرضا | ایندفعه از کوثر بریدم!
درون خودش کلنجاری داشت با خودش. برای کسی آشکار نمیکرد اما گاهی توی حرفهایش، میزد بیرون. هر بار که بر میگشت و مینشستیم به حرف زدن، حرفهایش بیشتر بوی رفتن میداد و اگر توی حرفهایش دقیق میشدی میتوانستی بفهمی که انگار هر روز دارد قدمی را کامل میکند. آن اوایل، یکبار که از معرکه برگشته بود، وسط حرفهایش خیلی محکم گفت:
«جانفشانی اصلا کار آسانی نیست» بعد تعریف کرد که آنجا در نقطهای باید فاصلهای چند متری را در تیررس تکفیریها میدوید و توی همین چند متر، دخترش آمده جلوی چشمش. بعد توضیح داد که تعلقات چطور مانع شهادت شهید است… تمرینهای زیادی توی یکی دو سال گذشته برای بریدن رشته تعلقاتش انجام داده بود و همه را هم برید. این بار که میرفت به کسی گفته بود «ایندفعه از کوثر بریدم».
۹۳/۱۱/۱۵