شرح زندگانی مسلم ابن عقیل میهمان غریب کوفه
شرح زندگانی مسلم ابن عقیل میهمان غریب کوفه
عاشورا نه فقط روزی برای عزاداری است بلکه فرهنگی است که با تدبر و مطالعه دقیق در زوایای آن می تواند زمینه ساز حرکت های عمیقی و دقیق فکری و فرهنگی شود.
:مسلم بن عقیل، برادر زاده امیرالمؤمنین و پسر عموى حسین بن على (ع) بود. دودمانى که مسلم در آن رشد یافت، دودمان علم و فضیلت و شرف بود.مسلم به افتخار دامادى امیرالمومنین علی علیه السلام نایل شد و با یکى از دختران امام به نام "رقیه" ازدواج کرد. این وصلت بر میزان فضیلت هایش افزود و او را بیشتر در محور «حق» و در خدمت نظام الهى آن حضرت در دوران خلافتش قرار داد.
درجنگ صفین، وقتى که امیرالمؤمنین(ع) لشگر خود را صف آرایى مى کرد،
امام حسن (ع) و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر و مسلم بن عقیل را بر جناح راست
سپاه، مامور کرد.
مسلم، در دوران خلافت حضرت على(ع) در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و
پس از شهادت آن امام، هرگز از حق که در خاندان او و امامت دو فرزندش،
حسنین -علیهما السلام تجسم پیدا کرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاکش را بر این
آستان فدا کرد.
در دوران امامت ده ساله امام حسن مجتبى(ع) که از سخت ترین دوره هاى
تاریخ اسلام نسبت به پیروان اهل بیت و طرفداران حق بود،مسلم با خلوص هر چه تمام در
مسیر حق بود و از باوفاترین یاران و از خواص اصحاب امام حسن علیه السلام محسوب مى
شد. پس از شهادت امام مجتبى(ع) که امامت به حسین بن على(ع) رسید تا مرگ معاویه
که یک دوره ده ساله بود;باز مسلم را در کنار امام حسین(ع) مى بینیم.
مسلم بن عقیل دست از محبت و ولایت و حمایت امام زمان خویش -حسین بن
على(ع)- بر نداشت تا این که به عنوان پیشاهنگ نهضت کربلا در کوفه به شهادت رسید و
افتخار اولین شهید کاروان عاشورا را به خود اختصاص داد و اولین شهید از اصحاب امام
حسین (ع) بود.
در ماجراى کربلا دو تن از فرزندان مسلمبن عقیل به شهادت رسیدند و دو
فرزند دیگرش در کربلا به اسارت نیروهاى دشمن درآمدند که آنها را به کوفه برده و
تحویل «ابن زیاد» دادند. نزدیک به یک سال در زندان بودند که پس از فرار به شهادت
رسیدند.
مسلم در کوفه
مردم کوفه، خاطره حکومت چهارساله علوى را به یاد داشتند و در این شهر،
شخصیت هاى برجسته و چهره هاى درخشانى از مسلمانان متعهد و یاران اهل بیت بودند. از این رو نامه ها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهره هاى معروف شیعه
در کوفه و بصره به امام حسین(ع) نوشتند، که تعداد این نامه ها به هزاران مى رسید.
کوفیان،گروهى را هم به نمایندگى از طرف خود به سرکردگى «ابوعبدالله جدلى» به نزد
آن حضرت فرستادند و نامه هایى همراه آنان ارسال کردند.
حضرت حسین بن على(ع) مناسب ترین فرد براى این ماموریت محرمانه را
«مسلم بن عقیل» دید، که هم آگاهى سیاسى و درایت کافى داشت و هم تقوا و دیانت و هم
خویشاوند نزدیک امام بود. به نمایندگانى که از کوفه آمده بودند، فرمود:من، برادر و
پسر عمویم (مسلم) را با شما به کوفه مى فرستم، اگر مردم با او بیعت کردند;من نیز
خواهم آمد.
مسلم به همراه نامه امام به کوفه آمده بود.در گوشهاى کوفیان پیچید که
مسلم، افسر جانباز و پیشاهنگ این نهضت پیام انقلاب عدل را با خویش آورده است. و
مشتاقان،بسان موج خشم آلود اما طالب و مشتاق به سوى خانه مسلم، روان گشتند
با وجود این همه بیعتگران جان بر کف و انقلابی هاى آماده براى هرگونه
فداکارى در راه حمایت حسین(ع) و بر انداختن حکومت یزید، مسلم بن عقیل، طى نام
هاى اوضاع را به امام گزارش داد و با بیان شرایط و زمینه مساعد براى نهضت از امام
خواست که به سوى کوفه بشتابد.
والى کوفه «نعمان بن بشیر» بود که از جانب معاویه و پس از او از سوى
یزید به این سمت،گماشته شده بود. وقتى از تجمع مردم کوفه، پیرامون مسلم و بیعت
با او آگاه شد، در یک سخنرانى مردم را تهدید کرد و آنها را از رفت وآمد پیش مسلم
بن عقیل و شنیدن حرف هایش نهى کرد; اما انقلابیون کوفه که دل به مهر حسین(ع) سپرده
و دست بیعت با نماینده اش مسلم داده بودند براى سخنان تهدیدآمیز او ارزشى قائل
نشدند
عبدالله حضرمى ،طى نامه اى به یزید گفت اگر به کوفه نیاز دارى، مرد
نیرومندى براى سرکوبى شورشیان و اجراى فرمانت بفرست، چرا که نعمان بن بشیر، مردى
ناتوان است یا خود را ضعیف مى نمایاند. یزید هم براى حفظ سلطه و حاکمیت بر کوفه
عنصر ناپاک و سفاک و خشنى همچون «عبیدالله بن زیاد» را که حاکم بصره بود، انتخاب
کرد. ابن زیاد،با اجازه و اختیارهاى نامحدودى براى قلع وقمع و کشتار و فرونشاندن
آتش مبارزات، مخفیانه و با قیافه اى مبدل و نقابدار به هنگام شب وارد کوفه شد و
مراکز قدرت را، با عملیاتى شبیه کودتا به دست گرفت.
مسلم بن عقیل، در خانه «مختار« بود که
صحنه حوادث به صورتى که یاد شد، پیش آمد. از آن جا که ابن زیاد، براى سرکوبى
انقلابی ها به دنبال رهبر این نهضت; یعنى مسلم مى گشت، مسلم مى بایست جاى امن تر
و مطمئن ترى انتخاب کند. این بود که مقر و مخفیگاه خود را تغییر داد و به خانه
«هانى» رفت.
یکى از وقایع مربوط به دوران مخفى بودن مسلم در خانه هانى نقشه ترور
«ابن زیاد» است که انجام نشد.معقل که از سرسپردگان حکومت بود، با دریافت سه
هزار درهم، ماموریت یافت که به عنوان یک هوادار مسلم و طرفدار نهضت با طرفداران
مسلم تماس بگیرد و به عنوان یک انقلابى،که مى خواهد این پول ها را براى صرف در
راه انقلاب و تهیه سلاح و امکانات مبارزه به مسلم تحویل دهد، کم کم به پیش مسلم
راه یافته و از خانه او و تشکیلات و افراد مؤثر، گزارش تهیه کرده و به ابن زیاد
خبر دهد. به تدریج و با سیاست خاصی با مسلم دیدار کرد و گزارشات آن را به
ابن زیاد می رساند.
والى کوفه به فکر دستگیرى هانى افتاد تا از این طریق به مسلم هم
دسترسى پیدا کند، زیرا مى دانست تا وقتى که هانى، در محل خود مستقر باشد، بازداشت
مسلم بن عقیل عملى نیست و نیروهاى زیادى که در اختیار و در فرمان هانى هستند،مقاومت
و دفاع خواهند کرد. پس باید با نقشه اى پاى هانى را به «دارالاماره»
بکشد و او را در همان جا زندانى کند تا بین او و مسلم جدایى بیفتد. وقتی جناب هانی با
معقل در دربار ابن زیاد روبرو شد و فهمید که وی جاسوس عبید الله بوده است. عبید
الله هانی را به زندان انداخت.
مسلم، در این اوضاع وخیم همراه نیروهاى تحت فرمان خود با قلبى سرشار
از ایمان به خدا و حقانیت راه و جهاد خویش دلاورانه مى جنگید. مسلم،آن روز،
کربلایى در درون کوفه به وجود آورد! تعدادى از یارانش به شهادت رسیدند و خود نیز
پس از آن همه درگیرى و جنگ،مجروح شده بود. آن روز به پایان رسید. سختى مبارزه،
عده اى را به خانه هاى خود کشاند. تهدیدهاى حکومت، عده اى دیگر را از میدان
جهاد و تعهدات «بیعت» به خانه و زندگى آسوده کشاند. تبلیغات گسترده هم در روحیه
عده اى دیگر تزلزل و ضعف پدید آورد. در
نتیجه، شب هنگام، مسلم بن عقیل در مسجد، نماز مغرب را فقط با حضور سى نفر اقامه
کرد. پس از نماز،آن عده کمتر شده بودند (ده نفر) از مسجد که بیرون آمد،حتى یک نفر
هم همراهش نبود که او را به جایى راهنمایى کند.
مسلم براى یافتن خانه اى که شب را به روز آورد و در پناه آن، مصون بماند، در کوچه ها غریبانه مى گشت و نمى دانست به کجا مى رود. زنى به نام «طوعه»، جلوى خانه اش ایستاده، نگران و منتظر پسرش بود. طوعه شیعه و هوادار مسلم بود، اما این غریب را نمى شناخت. مسلم، جلو رفت و سلام داد و آب خواست....
زن آب آورد. مسلم نوشید. تنها مرد کوفه این پیرزن بود که مسلم را امان
داد. آن شب مسلم به عبادت و تهجد می پرداخت و فقط لحظاتی از شب را چشم بر هم بست.
فرزند طوعه وقتی سحرگاه مسلم را درخانه یافت نیروهای حکومتی را به طمع دریافت
جایزه به منزلش آورد و مسلم پس از نبردی دلاورانه و شجاعانه با ضمانت امان نامه از
دشمن صلح کرد و به نبرد ادامه نداد. اما امان نامه ای در کار نبود. مسلم دستگیر شد
و به کاخ عبید الله آمد. عبید الله گفت تو کشته می شوی. چون مسلم کسی نداشت و غریب ناچاراً از میان حاضران، عمر سعد
را براى وصیت انتخاب کرد. سه موضوع را در وصیت هاى خود،مطرح کرد: «قرض هایم را در
کوفه با فروختن زره و شمشیرم بپرداز! جسد مرا از ابن زیاد تحویل بگیر و به خاک
بسپار! کسى را پیش حسینبن على(ع) بفرست تا به کوفه نیاید».
ولى عمر سعد که خبث و خیانت با وجودش آمیخته بود، در همان مجلس،
خیانت کرد و وصیت هاى سه گانه مسلم را، براى ابن زیاد،فاش ساخت و در واقع، ماهیت
پلید خود را آشکار نمود.
مسلم را به بالای دار الاماره بردند و بدنش را از بالای دارالاماره به
پایین انداختند.