ترجمه و متن خطبه شقشقیه
ترجمه خطبه و مشخص کردن فرازهای مهم آن
. شکوه از ابو بکر و غصب خلافت
آگاه باشید به خدا سوگند ابو بکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالى که مى دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامى، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت مىکند.
او مىددانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد.
پس من رداى خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیرى کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخیزم یا در این محیط خفقانزا و تاریکى که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مىدارد پس از ارزیابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر دیدم.
پس صبر کردم در حالى که گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود. و با دیدگان خود مى نگریستم که میراث مرا به غارت مى برند.
. بازى ابا بکر با خلافت
تا اینکه خلیفه اوّل، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطّاب سپرد.
سپس امام مثلى را با شعرى از أعشى عنوان کرد:
مرا با برادر جابر، «حیّان» چه شباهتى است (من همه روز را در گرماى سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود.)
شگفتا ابا بکر که در حیات خود از مردم مىخواست عذرش را بپذیرند،«» چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگرى در آورد. هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند.
. شکوه از عمرو ماجراى خلافت:
سرانجام اوّلى حکومت را به راهى در آورد، و به دست کسى (عمر) سپرد که مجموعه اى از خشونت، سختگیرى، اشتباه و پوزش طلبى بود زمامدار مانند کسى که بر شترى سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پرده هاى بینى حیوان پاره مىشود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مىکند. سوگند به خدا مردم در حکومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمّى گرفتار آمده بودند، و دچار دو رویىها و اعتراضها شدند، و من در این مدت طولانى محنتزا، و عذاب آور، چاره اى جز شکیبایى نداشتم، تا آن که روزگار عمر هم سپرى شد.
.شکوه از شوراى عمر:
سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان مى باشم پناه بر خدا از این شورا در کدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضاى شورا برابر شوم که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند و در صف آنها قرارم دهند ناچار باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم.
یکى از آنها با کینه اى که از من داشت روى بر تافت، و دیگرى دامادش را بر حقیقت برترى داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان.
. شکوه از خلافت عثمان:
تا آن که سومى به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخورى باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویى سرگردان بود، و خویشاوندان پدرى او از بنى امیّه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اى که بجان گیاه بهارى بیفتد، عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و أعمال او مردم را برانگیخت، و شکم بارگى او نابودش ساخت.
. بیعت عمومى مردم با امیر المؤمنین علیه السّلام:
روز بیعت، فراوانى مردم چون یالهاى پر پشت کفتار بود، از هر طرف مرا احاطه کردند،
تا آن که نزدیک بود حسن و حسین علیه السّلام لگد مال گردند، و رداى من از دو طرف پاره شد. مردم چون گلّه هاى انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند. امّا آنگاه که به پاخاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعى پیمان شکستند و گروهى از اطاعت من سرباز زده و از دین خارج شدند، و برخى از اطاعات حق سر بر تافتند، گویا نشنیده بودند سخن خداى سبحان را که مىفرماید: «سراى آخرت را براى کسانى برگزیدیم که خواهان سرکشى و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است»
آرى به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند، امّا دنیا در دیده آنها زیبا نمود، و زیور آن چشمهایشان را خیره کرد.
. مسؤولیتهاى اجتماعى
سوگند به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و یاران حجّت را بر من تمام نمىکردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگى ستمگران، و گرسنگى مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش مىساختم، و آخر خلافت را به کاسه اوّل آن سیراب مىکردم، آنگاه مى دیدید که دنیاى شما نزد من از آب بینى بزغاله اى بى ارزشتر است.
گفتند: در اینجا مردى از أهالى عراق بلند شد و نامه اى به دست امام علیه السّلام داد و امام علیه السّلام آن را مطالعه مى فرمود، گفته شد، مسایلى در آن بود که مى بایست جواب مىداد. وقتى خواندن نامه به پایان رسید، ابن عباس گفت یا امیر المؤمنین چه خوب بود سخن را از همان جا که قطع شد آغاز مىکردید امام علیه السّلام فرمود: هرگز اى پسر عباس، شعله اى از آتش دل بود، زبانه کشید و فرو نشست،
ابن عباس مىگوید، به خدا سوگند بر هیچ گفتارى مانند قطع شدن سخن امام علیه السّلام این گونه اندوهناک نشدم، که امام نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهد.
أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ وَ یَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ وَ یَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى یَلْقَى رَبَّهُ فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًى وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِی نَهْباً حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِیلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَهُ ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى
شَتَّانَ مَا یَوْمِی عَلَى کُورِهَا وَ یَوْمُ حَیَّانَ أَخِی جَابِرِ
فَیَا عَجَباً بَیْنَا
هُوَ یَسْتَقِیلُهَا فِی حَیَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ
وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَیْهَا فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَةٍ
خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ
فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ
أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِیَ
النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ
فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ حَتَّى إِذَا
مَضَى لِسَبِیلِهِ جَعَلَهَا فِی جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّی أَحَدُهُمْ فَیَا
لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الْأَوَّلِ
مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ لَکِنِّی
أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ
لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَى أَنْ
قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ
مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ
خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیعِ إِلَى أَنِ انْتَکَثَ عَلَیْهِ
فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ
فَمَا رَاعَنِی إِلَّا
وَ النَّاسُ کَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ
جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَایَ
مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَةِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ
بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ
کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ تِلْکَ الدَّارُ
الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ
لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ
سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی
أَعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا
أَمَا وَ الَّذِی
فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ
قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى
الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ
مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا
بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ
عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ قَالُوا وَ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ
أَهْلِ السَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ
خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ کِتَاباً قِیلَ إِنَّ فِیهِ مَسَائِلَ کَانَ
یُرِیدُ الْإِجَابَةَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ یَنْظُرُ فِیهِ (فَلَمَّا فَرَغَ
مِنْ قِرَاءَتِهِ) قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ
لَوِ اطَّرَدَتْ خُطْبَتُکَ مِنْ حَیْثُ أَفْضَیْتَ فَقَالَ هَیْهَاتَ یَا
ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْکَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ
قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَى کَلَامٍ قَطُّ کَأَسَفِی عَلَى هَذَا الْکَلَامِ أَلَّا یَکُونَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیهالسلام) بَلَغَ مِنْهُ حَیْثُ أَرَادَ .