راه روشن2

مباحث معرفتی ، بصیرتی ، قرآنی ، اجتماعی و سیاسی

راه روشن2

مباحث معرفتی ، بصیرتی ، قرآنی ، اجتماعی و سیاسی

راه روشن2
بسم الله الرحمن الرحیم
با نام و یاد خداوند حاضر و ناظر این بلاگ جهت ترویج و تبلیغ مباحث معرفتی و بصیرتی ایجاد شده است امیدوارم که مفید فایده باشد

خدایا چنان کن سر انجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان
چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۰ ب.ظ

روضه مظلومیت و غریبی جناب مسلم بن عقیل (ع)

روضه مظلومیت و غریبی جناب مسلم بن عقیل (ع)

مسلم بن عقیل که از شخصیت‏های برجسته وبا تقوای زمان خود به شمار می‏رفت ،
برای ارزیابیِ میزان وفاداری مردم کوفه به امام حسین(علیه السلام) به این شهر رفته بود.
زیرا مردم کوفه ، طیِ هزاران نامه ، از امام حسین برای رفتن به این شهر
و قیام علیه حکومت ستمگر یزید بن معاویه ، دعوت کرده بودند.

مردم کوفه اگرچه در ابتدا به گرمی از مسلم بن عقیل استقبال کردند ،
اما هنگامی که عبیداللَّه بن زیاد که مردی سنگدل و بی‏رحم بود بر کوفه حاکم شد ،
کوفیان ، فریبِ وعده‏ های دروغین او را خوردند و به خاطر ترس و جهل ،
دست از حمایت امام حسین(ع) کشیدند و مسلم را تنها گذاشتند.

در پیِ آن، مسلم به دست عُمّال ابن زیاد گرفتار آمد و به دستور آن حاکم پلید ،
فرستاده‏ ی امام حسین(ع) را از بالای داُرالاماره به پایین انداختند و او را به شهادت رساندند.

اندکی
توی مجلس گشت ، یه آشنا پیدا کنم ، براش کنم ،
نگاه کرد ،دید قوم و خویشش وایستاده ، ببین چقدر بده برا ،
یعنی نزدیک تر از عمر سعد پیدا نکرد ، همه بودند ، این دیگه بدتر از همه ،
گفت:یه حرف دارم باهات ، کشیدش کنار ،
گفت:من حرف سرّی گوش نمی دم ، گفت:برو گوش بده ببین چی میگه ،
صداش زد ، اومد کناری ،
گفت: من600درهم از وقتی که اومدم ، قرض گرفتم ، بعد از من این رو بفروش ،
قرضم رو بده ، جنازه ام رو تحویل بگیر ، دفن کن ،
سه تا وصیت کرد ، رفت به ابن زیاد گفت
ابن زیاد گفت: باتو سرّی حرف زده ، تو داری به من میگی ، ابن زیاد اعتراف کرد ،
اینقدر کثیف بوده عمرسعد ، خدا لعنتش کنه ، رفت بالای ، سرش رو خواستند از گردن جدا کنند ،
یه نگاهی به سمت مدینه و مکه کرد ، السلام علیک یا ،
جون برات نامه نوشتم بیای ، اما نیا ،
وصیت کرد ، وصیت سومش به عمر سعد لعنت الله علیه ،
این بود ، یه نامه بنویس بده به یکی بفرست برا پسر عموم ، نیا کوفه ، اینها خیلی .




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۱
حبیب غفاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی