چند نمونه از مخالفت های صحابه با پیامبر اکرم (ص) در زمان حیات آن حضرت
[چند نمونه از مخالفت های صحابه با پیامبر اکرم (ص) در زمان حیات آن حضرت
اظهار مخالفت و سرپیچی صحابه از فرمان پیامبر(ص) به غیراز ولایت امیر المؤمنین علی علیه السلام ،- که بعداز رحلت رسول خدا (ص) اتفاق افتاد - در زمان خود آن حضرت به کررات اتفاق افتاده بود واز مسلمات وحقایق تاریخی است که ما فقط به ذکرچند نمونه از آن بسنده می کنیم:
مخالفت عمر با پیامبر(ص) در حجة الوداع
در سنه دهم از هجرت در حجة الوداع که رسول خدا بر فراز کوه مروه از طرف وحى آسمانى الهى توسط جبرائیل، امر کردند کسانى که با خود قربانى (هدى از قبیل شتر) نیاوردهاند باید نیتحج را تبدیل به عمره کنند، و از احرام بیرون آیند، از جمله اشخاصى که شدیدا با این موضوع مخالفت کرد، عمر بودچون سخن او و همدستانش به گوش رسول خدا رسید، آثار غصب چنان در چهرهاش پدیدار شد، که آمد در میان مردم خطبه خواند و فرمود:
اما بعد فتعلمون ایها الناس! لانا و الله اعلمکم و اتقاکم له! و لو استقبلت من امرى ما استدبرت ما سقت هدیا و لاحللت.
«آیا شما مىخواهید خدا را یاد بدهید و تعلیم کنید اى مردم! من به خدا سوگند از همه شما علمم بیشتر و تقوایم افزونتر است، و اگر من مىدانستم از آنچه پیش آمد کرده است، در آن زمان که گذشت، هیچگاه با خود قربانى نمىآوردم، و من هم مانند شما محل مىشدم و از احرام بیرون مىآمدم».
و چون از علت غضب آن حضرت پرسیدند، فرمود: چگونه من غضبناک نشوم، آخر امر مىکنم عمل نمىکنند، آیا مگر نفهمیدى که من مردم را به عملى امر مىکنم و آنها در آن تردید و شک مىنمایند؟! [کتاب «حیات محمّد» هیکل، ج 1، ص 461.]
عمر این امر خدا و رسول خدا را ناپسند داشت تا در زمان حکومتخود، صریحا این حکم را برداشت، و گفت: در زمان حج، عمره تمتع نباید بجاىبیاورند، و هر کس بجاى آورد، من بر او حد جارى مىکنم.عمر مىگوید: من اعتراف دارم که تمتع، سنت و دستور رسول خداست، و لیکن نظر من این است که نباید بجاى آورده شود.
سرپیچی از فرمان پیامبر(ص) در قضیه نماز جمعه
رسول خدا صلی الله علیه وآله در حال ایراد خطبههای نماز جمعه (یا در حال نماز) بود که صدای طبل و شیپور کاروانهای تجاری به گوش صحابه رسید ، آنها بیاعتنا به رسول خدا آن حضرت را تنها رها کردند و به سوی کاروان شتافته و جز عدهای انگشت شمار ، کسی باقی نماند .محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش مینویسد :
از جابر بن عبد الله نقل شده که گفت : روز جمعه بود وما در حال نماز خواندن با پیامبر (ص) بودیم ، قافله ای وارد شد، مردم همه متفرق شدند جز دوازده نفر؛ خداوند این آیه را نازل کرد : «هنگامى که آنها تجارت یا سرگرمى و لهوى را ببینند پراکنده مىشوند و به سوى آن مى روند و تو را ایستاده به حال خود رها مىکنند بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است، و خداوند بهترین روزىدهندگان است . . »الجمعة / 11 .
آیا کسانی که در حضور خاتم پیامبران از شنیدن سخنان آن حضرت اعراض و شرف و افتخار شنیدن سخنان اشرف مخلوقات عالم را به مال دنیا میفروشند ، در زمانی که رسول خدا در میان آنان نیست ، به سخنان آن حضرت اعتنا خواهند کرد و دچار اختلاف و تشتت نخواهند شد ؟
آیا کسانی که با بی شرمی تمام ووقیحانه رسول خدا (ص)را تنها رها کردند ، خلیفه و جانشین وی را تنها نخواهند گذاشت و وصیت او را بر منافع مادی و شخصی خود مقدم خواهند داشت ؟!
مخالفت صحابه با پیامبر(ص) در روزه سفر :
درسال هشتم هجرت، رسول خدا صلی الله علیه وآله برای فتح مکه قصد آن سرزمین نمود. در این سفر آن حضرت به همراهانش دستور داد که روزه خود را افطار کنند و خود نیز در حالی که همه مردم میدیدند ، افطار کرد ؛ ولی در عین حال برخی از صحابه از فرمان پیامبر خدا سرپیچی و تا غروب آفتاب افطار نکردند . رسول خدا پس از آگاهی از موضوع ، با صراحت تمام آنان را عصیانگر و گناهکار نامید.مسلم نیشابوری در صحیحش مینویسد :
جابر بن عبد اللَّه می گوید : پیامبر در سال فتح مکه در ماه رمضان با حالت روزه از شهر خارج شد به «کراع الغمیم» رسید، همراهان آن حضرت هم روزه بودند، ظرفی آب در خواست نمود و آن را بالا برد تا مردم آن را ببینند، سپس آن را نوشید. پس از گذشتن لحظاتی، گفتند: برخى از مردم روزه هستند. فرمود: آنان سرکشان هستند ، سرکشانند .
شرب خمر ابوبکر وعمر بعد از نزول آیه در رابطه با پرهیز از خمر
بعد از نزول آیه در رابطه با پرهیز از خمر (شراب) و قبل از آیة تحریم خمر که سومین آیهی در رابطه با اجتناب از خمر بود، باز هم خلیفه اوّل و دوّم اقدام به این عمل نمودند و حتّی ابوبکر در ضمن میگساری اشعاری را در سوگ کشته شدگان بدر سرود . خبر آن به پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ رسید و ایشان خشمگین شدند و بر ابوبکر وارد شدند و ابوبکر گفت دیگر چنین نخواهد کرد.
انس بن مالک در رابطه با حضور ابوبکر چنین میگوید، من آن روز ساقی آن گروه (ده نفر) بودم و بادة (شراب) انگور و انجیر را به هم آمیخته بودیم و در میان ما مردی بود که او را ابوبکر میگفتند، وقتی نوشید گفت: مادر بکر را با درود خویش خوشآمد میگویم ...،
عسقلانی در ادامة نقل از انس چنین مینویسد: برخی پنداشتند که مقصود ابوبکر صدیق است امّا چنین نیست، ولی اینکه نام عمر در میان (ده نفر) آمده است معلوم میشود که در نشان کردن او (ابوبکر) با نام صدیق لغزشی روی نداده است.[ ابن هجر عسقلانی، فتح الباری بشرح صحیح البخاری، بیروت، دارالفکر، 1411 ق، ج 11، ص 159 ـ 158.] و نام ده نفر را که ابوبکر و عمر هم در آن هست میآورد.
مخالفت عمر باپیامبر (ص) در قضیه نوشتن وصیت :
دیگر رخداد واقعه «یوم الخمیس» است که اکثر کتب معتبر اهل سنت آن را نقل کردهاند. بنا به این روایت؛ پیامبر (ص) در دو ماه پایانی حیات خویش فرمود: «کتاب و دواتی برایم بیاورید تا چیزی بنگارم که پس از من گمراه نشوید». در این میان خلیفه دوم برخاست و گفت: «این مرد گرفتار تب شده و هذیان میگوید! ؛ کتاب خدا ما را کفایت میکند».[نقل از بخاری کتاب العلم ج1 ص22 ,23] پس از این مخالفت رسول الله (ص) فرمود: «برخیزید و بروید که نباید در حضور پیامبری ندای اختلاف برخیزد.»
بنا به نقل بخاری و ابن سعد، ابن عباس در حالی که اشک چونان سیل برگونه هایش جاری بود، میگفت: «تمام مصیبت و بدبختی همان است که با اختلاف و شلوغ کاری خود مانع از نوشتن کتاب، توسط رسول خدا (ص) شدند و گفتند که رسول خدا هذیان میگوید». این در حالی بود که بر همگان آشکار بود که نبی اسلام قصد داشت به صراحت نام علی (ع) را جهت جانشینی خود مکتوب نماید.
ابن ابی الحدید مینویسد، عمر در صلح حدیبیه به پیامبر(ص) گفت: آیا تو برای ما نگفتی که به زودی وارد مکّه خواهیم شد. و با الفاط و کلمات زشتی آنرا بر زبان آورد، آنچنان که پیامبر(ص) از او پیش ابوبکر گلایه کرد.[ واقدی، المغازی، بیروت، موسسة الاعلمی للمطبوعات، سوّم،1409، ج 2، ص 606؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، بیروت، دارالجیل، 1407 ق، ج 1، ص 183.]
نافرمانی ابوبکر وعمر با پیامبر (ص) در پیوستن به لشکر اسامه
مورخان و محدثان شک ندارند که آن حضرت قبل از رحلت خویش، به اسامه هجده ساله حکم فرماندهی داد و به آن عده که علیه علی علیهالسلام جمع شده بودند و از آزاد شدگان و منافقین تشکیل یافته بودند و حدود چهار هزار نفر میشدند فرمان داد تا آماده پیکار و جهاد با روم باشند و به اسامة بن زید فرمود: برو به آن محل از شام که پدرت زید بن حارثه در آنجا شهید شده است.بزرگان مهاجر و انصار از قبیل ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح و دیگران را جزء لشکریان او کرد، چنان که حلبی در سیره ج 3، ص 227 و ابن اثیر در تاریخ کامل، ج 2، ص 215 و طبرسی در اعلام الوری، ص 133 و دیگران در کتابهای خود نقل کرده اند، مرحوم شرف الدین در النص و الاجتهاد، ص 11 فرموده: اهل تاریخ و حدی اتفاق دارند، که ابوبکر و عمر از لشکریان اسامه بودند و آن را به طور ارسال مسلم نقل کرده اند، آن حضرت صلی الله علیه وآله به تشکیل لشکر اسامه و خروج آنها از مدینه کمال ضرورت را می داد ومکرر می فرمود:
جهزوا جیش اسامه نفذوا جیش اسامه و خود پرچم او را آماده کرده و به دست وی داد، تا جایی که به نقل النص و الاجتهاد از ملل و نحل شهرستانی حضرت فرمود:
لعن الله من تخلف عن جیش اسامة خدا لعنت کند کسی را که از لشکر اسامه تخلف نمایند و به هر حال اسامه با هزار رزمنده و هزار اسب از مدینه خارج شد و در لشکرگاه جرف اردو زد؛ولی عمر و ابوبکر و دیگران فرمان آن حضرت را اطاعت نکرده و تخلف نمودند و فرمان صریح آن حضرت را نقض کرده و عصیان نمودند ومشمول سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله شدند که فرمود: خدا لعنت کند کسی را که از لشکر اسامه تخلف نمایند.
از این گونه مخالفتها و رفتارهای ناشایست در حضور پیامبر مکرّم اسلام(ص) زیاد نقل شده که در منابع معتبر موجود است و حتی منابع خود اهل سنت به آن اعتراف نمودهاند.آیا این است پیروی از فرمان خدا ورسولش؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
با این همه مخالفتها و رفتارهای ناشایست در زمان حیات رسول الله آیا جایی برای این سؤال باقی می ماند که مگر می شود صحابه بعد از رحلت رسول خدا (ص) بر خلاف فرمان آن حضرت عمل کنند!!
آری بعضی از صحابه خوب می دانستند که بیرون از اسلام هیچ جایگاهی در رهبری و ریاست نخواهند یافت لذا در چـنـیـن شـرایـطـی مـصلحت در این بود که همه آنچه را اسلام تشریع کرده است، بـجـز مـواردی کـه بـه مـوضـوع خـلافـت و شـخـص خـلیـفه پس از پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم مربوط می شد، بپذیرند و حضرت رسول اکرم (ص) نیز از این موضوع بخوبی آگاه بودند از این روآن حضرت در روزهای آخر عمر خویش از باب ضرورت و جهت تثبیت ولایت امام علی (ع)،فرمان خروج کسانی که داعیه ریاست و رهبری وامارت داشتند را در قالب سپاهی به فرماندهی جوانی بیست ساله به نام «اسامه» به سوی «موته» را صادر نمودو در اخراج آنها جدیت به خرج داد و مردم را برای حرکت ترغیب می کرد واز تأخیر و امروز و فردا کردن بر حذر می داشت.
باید به ذکر این نکته توجه داشت که با توجه به ماهیت جریان نفاق از تـلاش هـای مـنـافـقـان در مـقـابله با مؤمنان خبرهای زیادی در تاریخ نیامده واصولا آنها توطئه ها و رفتارهای مخالفت آمیزشان را به طور پنهانی انجام می دادند.
آری همان شد که بیم آن می رفت وقرآن کریم نیز تلویحاً به آن اشاره کرده بود آنجا که می گوید:
«و ما محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئاً و سیجزی الله الشاکرین». (آل عمران: 144)
محمد فقط پیامبری است که پیش از او نیز پیامبران آمدهاند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود شما به افکار و عقاید جاهلیت باز میگردید؟ هر کس عقبگرد کند ضرری به خدا نمیرساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش نیک میدهد.
بررسی اتفاقاتی که در سقیفهی بنیساعده رخ داد به خوبی نشان میدهد که در آن روز چگونه از رازها پرده بر افتاد و تعصبهای قومی و عشیرهای و افکار جاهلی بار دیگر خود را از خلال گفت وگوهای یاران پیامبر (ص) نشان داد و روشن شد که هنوز تربیت اسلامی در جمعی از آنان نفوذ نکرده، اسلام و ایمان جز سرپوشی بر چهرهی جاهلیت ایشان نبوده است.
وقایع بعد از رحلت رسول الله جنگ احد را در یادها زنده کرد آنجا که وقتی شایعهی کشته شدن پیامبر از طرف دشمن در میدان نبرد منتشر شد، اکثر قریب به اتفاق مسلمانان راه فرار را در پیش گرفته، به کوهها و نقاط دور دست پناه بردند و برخی تصمیم گرفتند که از طریق تماس با سرکردهی منافقان (عبدالله بن ابی) از ابوسفیان امان بگیرند. و عقاید مذهبی آنان چنان سست و بی پایه شد که دربارهی خدا گمان بد بردند و افکار غلط به خود راه دادند. قرآن مجید از این راز چنین پرده بر میدارد:
گروهی از یاران پیامبر چنان در فکر جان خود بودند که دربارهی خدا گمانهای باطل، به سان گمانهای دوران جاهلیت، میبردند و میگفتند: آیا چارهای برای ما هست؟ آل عمران: 153
پیامبر خدا از آینده اصحاب واز تغییرها ودگرگونی ها ی اعتقادی وروحی آنان، آگاهی بیشتری داشت ولذا از نافرمانی آنان و عدم پذیرش ولایت امیر مؤمنان علیه السلام خبر داده است .
أبو یعلی موصلی در مسندش به نقل از امیر المؤمنین علیه السلام مینویسد :رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گریست و صداى گریهاش بلند شد. پرسیدم: علت گریه شما چیست؟ فرمود: علت گریه من، حسادتهائى است که مردم نسبت تو در دل دارند و آشکار نمىکنند و هنگامى آثار حسادتشان را بروز مىدهند که من دعوت حق را اجابت کردهام و در میان شما نیستم ، علی علیه السلام می گوید : سؤال کردم : ای فرستاده خدا ! آیا در آن هنگام دین من سالم است ، فرمود : بلی دینت سالم است .
حاکم نیشابوری نیز المستدرک مینویسد :از علی علیه السلام نقل شده که فرمود : از چیزهایی که رسول خدا (ص) به من فرمود این است که : پس از من، مردم با حیلهگرى با تو رفتار مىکنند .و بعد از نقل روایت میگوید :این حدیث سندش صحیح است ؛ ولی بخاری و مسلم نقل نکردهاند .
امیر المؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه میفرماید :بار خدایا از قریش و تمامى کسانى که یاریشان کردند به پیشگاه تو شکایت مى کنم ؛ زیرا قریش پیوند خویشاوندى مرا قطع کردند و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند و در ربودن حقی که برای من بود ، با یکدیگر هم داستان شدند . نهج البلاغه ، خطبه 172 و شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید ، ج 4، ص104.
چطورمسئله رهبری جامعه اسلامی نزد بوجودآورندگان سقیفه آنقدرمهم است که باوجود اینکه پیامبر(ص) را به خاک نسپاردند وبدون حضوراهل بیت(ع) که پیامبر(ص) در مورد آنان سفارش کرده بود وبنی هاشم تشکیل جلسه می دهند وبرای پیامبر(ص) جانشین تعیین می کنند ولی پیامبر اهمیت این مسئله را نمی دانستند ودر مورد جانشین بعد از خود سخنی به میان نیاوردند؟!!!!
آیا پیامبر نسبت به حفظ دینش داناتر بود یا خلیفهی اول و دوم و سوم؟ و آیا پیامبر از هر لحاظ بالاتر از آنها بود یا آنها آگاهتر از پیامبر بودند؟!!
اساساً آنها از خودشان سؤال کنند و فکر کنند که چرا پیامبر(ص) حق انتخاب جانشین نداشته باشد؟؟ و اصلاً به فکر انتخاب جانشین نباشد و این امر مهم را بدون روشن کردن آیندهی آن رها کند؟؟ ؟ نعوذ بالله آیاپیامبر (ص) به اندازهی مردم و صحابه و خلیفهی اول از ابعاد قضیه اطلاع نداشتند؟ یااینکه به سرنوشت امّت خود اهمیّت نمیدادند و دلسوزی نمینمودند؟
در صورتی که بگوییم انتخابی از طرف پیامبر(صلی الله علیه وآله) در کار نبوده است باید خلیفه اول هم که جانشین پیامبر شده بود به سنت پیامبر(ص) عمل میکرد و هرگز کسی را انتخاب نمی کرد و به عهدهی صحابه و مسلمانان میگذاشت.
اگر هم نعوذ بالله آنها داناتر بودند وانتخاب خلیفه با اتفاق صحابه بود! چرا در خلیفهی دوم و سوم عملی نشد؟ و خلیفهی دوم را خلیفهی اول انتخاب کرد و خلیفهی سوم را شورای شش نفره؟
امّا متأسفانه با همه توصیهها و صراحت در تعیین جانشین، بعد از رحلت پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ عدهای از صحابه در سقیفه اجتماع کردند وخودشان خلیفه تعیین کردند و در مسیر خلافت انحراف ایجاد کردند و بسیاری از پیآمدهای منفی که در اثر همین انحراف مسیر خلافت، بهوجود آمد تا به جایی رسید که منتهی شد به خلافت طلقاء (آزاد شدهها: آن کسانی که در فتح مکّه مورد عفو پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ واقع شده بودند.)، و تبدیل خلافت به سلطنت و موروثی شدن آن و ادامه حکومت توسط کسانی که ظواهر اسلام را داشتند ولی در عمل، همواره اسلام و مسلمانان را ضربه زده و تضعیف مینمودند
و حوادث دیگری نظیر غصب فدک، ایذاء حضرت زهرا ـ علیها السّلام ـ ، منع نشر احادیث پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از سوی خلفاء، عدم اجرای حدود، تحریف و بدعت در دین، پناه دادن عناصر مطرود پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نظیر حکم بن ابی العاص از سوی خلیفة سوّم، حیف و میل کردن بیت المال و واقعه عاشورا و... اقداماتی بود که بعد از رحلت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ انجام دادند و از نقاط ضعف آنها محسوب میشود و شیعه، خلفا را به واسطة این اقدامات (که مخالفت با احکام اسلام و سنت نبوی(ص) است) مورد ملامت قرار میدهد.
در صحیح بخاری وصحیح مسلم که از کتب معتبر اهل سنت است آمده است :
رسول اکرم-صلی الله علیه و آله و سلم- می گوید:صحابه مرا در قیامت به سمت جهنم می برند از آنها سوال می کنم که به کجا می برید؟ می گویند: به سمت آتش. سوال می کنم: جرمشان چیست؟ می گویند:
انک لا علم لک بما أحدثوا بعدک، انهم ارتدوا على ادبارهم القهقری ... آنها بعد از تو مرتد شدند و به زمان دوران جاهلیتشان برگشتند.سپس خود رسول اکرم-صلی الله علیه و آله و سلم- می گوید:
فلا أراه یخلص منهم الا مثل همل النعم از این صحابه من، جز تعداد اندکی، از آتش جهنم نجات پیدا نمی کنند. ، صحیح بخاری، ج7، ص208