متن کامل بیانات امام خامنه ای (مدظله العالی) در دیدار جمعی از بسیجیان و فعالان «شجره طیبه صالحین» به شرح زیر است .
بسماللهالرّحمنالرّحیم
خدا را سپاسگزاریم که یک نمونهای از آنچه که در ماجرای بزرگ عاشورا دیده شد، نقل شد برای ما، در دوران ما به وجود آمد؛ مردان و زنان و جوانانی که به هدف اندیشیدند، از جان، از مال، از تعلقات زندگی چشم پوشیدند؛ این را ما در دوران دفاع مقدس به چشم دیدیم و امروز ادامهی آن و برکات آن را داریم مشاهده میکنیم.
برخورد زیبا و سنجیده
هر کس بخواهد در مقابل این سیل خروشان بایستد، فنا خواهد شد؛ چون سرچشمهٔ این سیل، به خدا وصل است و هیچگاه از خروش نمیافتد.
شهید مجید دایی دایی
خرید طلا و جواهر برای عروس مثل همیشه رسم بود ولی اینها با وضع مالی یک معلم ساده جور در نمی آمد! از طرفی هم عزت نفسش اجازه نمیداد جوری مطرح کند که اثر بدی داشته باشد یا باعث ناراحتی شود.
ضروریات را میخرید به طلا و جواهر که میرسیدیم می گفت: اینها را باید سر فرصت مناسب با سلیقه یکدیگر بخریم!!! خوشم می آمد چنین عزت نفس و مناعت طبعی داشت.
شهید محمد علی رجایی
منبع : نرم افزار دولت عشق بخش خاطرات
شناسنامه ی پسردایی
شهید کسی است که به آخرین مرحله کمال خود رسیده است و راهش را با آگاهی، ایمان و خلوص می پیماید و همیشه پیروز و جاوید است.
شهیده مریم فرهانیان
لباس نظامی برادرش را پوشید و برای ثبت نام رفت. چه قدر به او خندیدند. شناسنامه ی پسردایی اش را برد، باز هم فهمیدند. شناسنامه اش را دست کاری کرد، باز هم فهمیدند. چند ماه بعد اعزام شد. آخر کمی بزرگ تر شده بود.
منبع : سایت صبح
با حواس جمع تر و توکل بیشتر
به خدا قسم اگر میدانستم با هر بار که خونم ریخته میشود، بیحجابی آغوشِ حجاب را در برمیگیرد؛ حاضر بودم هزاران بار کشته شوم.
شهید یعقوب ابراهیمنژاد
چشم هایش را چسبانده بود به دوربین . زل زده بود تو آتش. از پشت شعله ها عراقی بود که جلو می آمد با کلی پی ام پی و تانک و آر پی جی . رفت بالا ی سر بچه ها و یکی یکی بیدارشان کرد. چند ساعت بیش تر طول نکشید . با کلی اسیر و غنیمت برگشتند.
قیس بن مسهر صیداوى سفیر ایمان و رشادت
هنگامى که کاروان
امام حسین (ع) در مسیر خود
به سوى کوفه به منزلگاه حاجز رسید، این نامه را به مردم کوفه نوشت :
به نام خداوند بخشنده و مهربان ...
نامه مسلم بن عقیل به من رسید و نوشته است شما با هماهنگى و
راى نیک در راه یارى ما خاندان بوده و آماده مطالبه حق ما مى باشید. از خداوند مى
خواهم که همه آینده مرا به خیر نموده و شما را موفق گرداند، خداوند بر همه شما ثواب
و اجر بزرگ عنایت فرماید و من هم روز سه شنبه ، هشتم ذى حجه ، از مکه به سوى شما
حرکت کرده ام ، جلوتر سفیر خودم را فرستادم ، با رسیدن نامه ی من به سرعت کارهاى خود
را سر و سامان دهید و من به زودى وارد خواهم شد.
نامه را به قیس بن مسهر صیداوى
داد و او را به سوى کوفه فرستاد.
اگر دو دست هم نداشتم ، باز هم وجدانم قبول نمی کرد همکلاسان عزیزم باید آینده مملکت بدست شما اداره شود پس اول متعهد شوید و بعد متخصص. شهید عبدالله آگاه |
|
یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بیسوادی ما را به رخمان
بکشد.هر وقت وارد اتاق می شدم ، نیم خیز هم که شده از جاش بلند می شد . اگر بیست بار
هم می رفتم و می آمدم بلند می شد. می گفتم : علی جان ، من غریبه هستم ؟ چرا به خودت
زحمت می دی؟ می گفت : احترام به والدین ، دستور خداست. یک روز که خانه نبودم ، از
جبهه آمده بود . دیده بود یک مشت لباس نشسته گوشه ی حیاطه ، همه را شسته بود و
انداخته بود روی بند . وقتی رسیدم بهش گفتم :الهی بمیرم برات مادر ، تو با یک دست،
چطوری این همه لباس رو شستی؟ گفت : اگر دو دست هم نداشتم ، باز هم وجدانم قبول نمی
کرد من اینجا باشم و تو زحمت شستن لباس ها را بکشی ! شهید علی
ماهانی منبع : نماز،ولایت،والدین،ص 83 |
فرق نمی کند کجا خدمت کنم
هیچ شنیده ای که مرغی اسیر، قفس را هم بر دارد و با خود ببرد؟
شهید سیدمرتضی آوینی
از فرماندهی لشکر،حکم فرماندهی تیپ را برایش آورده بودند. سریع با فرمانده لشکر تماس گرفت و گفت: من باید فکر کنم.همین طوری که نمی شود! فردا که دوباره آمدند، حاجی به حکم فرماندهی تیپ، جواب مثبت را داد. من که از این قضیه تعجب کرده بودم، به حاجی گفتم: چرا همان دیروز جواب مثبت ندادید؟ حاجی هم گفت: دیروز در آن حالت نمی توانستم فکر کنم و تصمیم بگیرم.راستش رفتم و باخودم فکر کردم، امروز که مرا به فرماندهی تیپ منصوب کردند، اگر چند روز دیگر بخواهند این مسئولیت را از من بگیرند و بگویند: «از این پس باید به عنوان یک رزمنده ساده در جبهه خدمت کنی»، من چه عکس العملی نشان خواهم داد؟ اگر ناراحت و غمگین شوم، پس معلوم می شود برای رضای خدا این مسئولیت را قبول نکردهام. ولی اگر برایم فرقی نداشت، مشخص میشود که این مسئولیت را برای رضای خدا و به دور از هوای نفس قبول کردهام و فرقی ندارد که در کجا خدمت کنم. چون دیدم اگر بخواهند مسئولیت فرماندهی تیپ را از من بگیرند، برایم فرقی ندارد، لذا قبول کردم. سردار شهید حاج حسین بصیر
منبع : پا به پای باران، ص58
مادر ! اگه یه چیزی بخوام برام میخری ؟
باید بدانیم که سه چیز انسان را بهشتی و جهنمی میکند: تفکر، سکوت، کلام.
جانباز شهید احمد بابکان
تازه از مدرسه برگشته بود . اومد پیش من و گفت : مادر ، اگه یه چیزی بخوام ، برام میخری ؟
با خودم گفتم حتما دست دوستاش یه چیزی _ خوراکی ای دیده ، دلش کشیده .
گفتم : بگو مادر . چرا نخرم ! گفت : کتاب نهج البلاغه میخوام .اون موقع ( دوران طاغوت ) کم کسی پیدا میشد اهل قرآن و نماز باشه ،چه برسه به نهج البلاغه !
هر طوری بود بعد از چند روز ، مقداری پول جور کردم و بهش دادم. وقتی از مدرسه اومد ، دیدم تو پوست خودش نمیگنجه ؛ کتاب بزرگی دستش بود ، فکر نمیکردم برا خوندنش وقت بذاره ؛ اما از اون روز به بعد ، همیشه باهاش بود ؛ حتی توی جنگ . شهید علی اکبر رحمانیان
منبع : دوقلوهای چنگ ، ص 72
نماز شب شبیه نماز جماعت
عاشورا پایه اصلی و ضامن بقای انقلاب اسلامی است و چشمه و جوشش انقلابهای دیگر است. شهید حسن منتظر قائم
چند روزى بود که براى ماءموریت به لشکر 17 رفته بودم . شب اول را بنده در حسینیه خوابیده بودم . در حالت خواب و بیدارى بودم که دیدم عظیم رزمندگان مشغول نماز هستند. آن قدر جمعیت زیاد بود که فکر مى کردى نماز جماعت است . این نمازها و التماس ها تاءثیر عمده خود را از فرمانده شهیدان آن لشکر گرفته بود.شهید بزرگوار زین الدین آن چنان مخلص بود که بر روى نیروهاى زیر دست این گونه تاءثیر گذار بود. به طورى که نمازهاى شبانه این لشکر در آن موقع زبانزد شده بود.
منبع : نماز عشق - راوی:نعمت الله عباسى
کلام شهیدان
در زمان غیبت امام زمان "عج " چشم و گوشتان به ولی فقیه باشد تا ببینید از آن کانون فرماندهی چه دستوری صادر می شود .
سردار شهید مهدی زین الدین
گردانندگان مساجد و هیئتهای کرمان را جمع کرده بود؛ گفته بود: « مناسبتها را فعال کنید. در هر مسجد یک روحانی صحبت کند ، یک معلم (صحبت کند) »
مساجدی با این شور و حال و شلوغی کسی در کرمان ندیده بود .
شهید محمدجواد باهنر
منبع : کتاب « هنر آسمان » نویسنده : مجید تولایی
یادی از تخریبچی ۱۸ ساله + وصیت نامه
خواهر تخریبچی شهید مفقود الجسد "هادی رجب نسب" به بیان خاطره ای ازخداحافظی وی پرداخته است که خواندن آن نکات قابل تاملی را در بر دارد.
او می رفت در حالی که مادر هم چنان نظاره گر قدم هایش بود. وقتی می خواست برود نگاهش ، نگاه خاصی بود، غریبانه، انگار نگاهش پر بود از حرف های نا گفته، دلواپسی، اما مصمم رفتن ...
روزهای آخر سرد زمستان بود ...گاه گداری از برنگشتنش حرف می زد، رفتنی که بازگشتی نداشت.
در نامه ای به برادر کوچکش نوشت :
"می خواهم برایت از والفجر چهار که شهید شدن پانزده نفر از نزدیک ترین دوستانم بود تعریف کنم .
محمود جان امروز صبح ساعت هشت بود که دلم غمگین و منتظر، لحظه شماری عملیات می کردم، ناگهان هواپیماهای عراقی دور پادگان را بمب باران کردند ، در همین حین
مواظب باش آخ نگی
دوستی با خدا باید به قدری زیاد باشد که برای رضایت خاطر او هر دشواری و ناهمواری برایمان آسان و هموار جلوه کند.
شهید سید مصطفی واجدی
یک سنگر با سقف کوتاه داشتیم . لطیفه ما در این سنگر این بود که مواظب باش موقعى که از رکوع بر مى خیزى آخ نگی که نمازت باطل میشه؛ چون آن قدر جا تنگ بود و سقف کوتاه بود به زحمت و با مشقت نماز مى خواندیم و ممکن بود در اثر درد گرفتن کمر هنگام برخاستن بگوییم آخ کمرم
منبع : نماز عشق - راوی: علی اکبر قاسمی
یک دفترچه کوچک داشت
خدای بزرگ انسان را به اندازه ی درد و رنجی که در راه خدا تحمل میکند پاداش میدهد.
شهید دکتر مصطفی چمران
یک دفترچه کوچک داشت که همیشه همراهش بود وبه هیچ کس هم نشانش نمیداد. یک بار یواشکی آن را برداشتم ببینم داخلش چه چیزی می نویسد. فکرش را می کردم! تمام کارهای انجام شده در روزش را نوشته بود.
مثل اینکه: سرکی داد زده! چه کسی را ناراحت کرده! به کی بدهکار است! و... همه را نوشته بود؛ ریزو درشت.
نوشته بود که یادش باشد در اولین فرصت، صافشان کند.
شهید دکتر محمد علی رهنمون
منبع : یادگاران،ص4
سخنان سخیف آقای کیارستمی در خصوص دفاع مقدس انسان را به این فکر وامیدارد که یک فرد تا چه حد میتواند با اصیل ترین آموزه های زندگی انسانی بیگانه باشد
کیارستمی: ... تو به هیجان آوردی و احمدپورهای دیگر رفتند در جنگ و کشته شدند و حالا پس از سالها میشود راجع به آنها فکر کرد که آنها چطوری از بین رفتند. در جنگی که هیچ مفهومی نداشت!
برای رد شدن از سیم خاردار باید یک نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن
داوطلب زیاد بود قرعه انداختند افتاد بنام یک جوان همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد!
گفت چکار دارید بنامش افتاده دیگه عجب پیرمرد سنگدلی!
بدانید که به دو جای بدنم شلیک خواهد شد:
یکی به مغزم که به اسلام میاندیشد
و دیگر بر قلبم که برای اسلام میتپد.
شهید محمد تقی پکوک
*************
خاطره رزمنده بزرگ همت کوچک قامت به خدا سوگند اگر مرا بکشید و خونم را بر زمین بریزید، در هر قطره ی خونم نام مقدس خمینی را خواهید یافت. آیت الله شهید سیدمحمد سعیدی |
|
از او اصرار و از ما انکار، دست بردار نبود. هرچی می گفتیم یک چیز دیگری
جواب می داد. هیچ جوری راضی نمی شد. کمربندش که دو دور راحت دور کمرش پیچیده بود، پوتین هایش که بندهای آن را مثل شال گردن دور ساق پاش بسته بود و بلوزی که جیب هایش توی شلوارش رفته بود و سرشانه هاش افتاده بود روی آرنج، وضع خنده داری را به وجود آورده بود با این حال حریف زبانش نمی شدیم و گفتم: |
بهمناسبت هفته دفاع مقدس، صبح امروز (چهارشنبه) جمعی از فرماندهان عالیرتبه نظامی و انتظامی با حضرت آیت الله خامنهای فرمانده معظم کل قوا دیدار کردند.
به گزارش صالحین به نقل از پایگاه اطلاعرسانی دفتر حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای،
امام خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح روز (چهارشنبه) در دیدار جمعی از فرماندهان عالیرتبه نظامی و انتظامی، دوران دفاع مقدس را مایهی آبرو برای ملت ایران دانستند و تأکید کردند: تجربهی هشتسال دفاع مقدس نشان داد که با وجود همه تنگناها و فشارها و نبود اعتبارات مالی و مشکلات فراوان، میتوان با عزم راسخ و توکل بر خدا، در مقابل زورگویی و توقعات بیجای قدرتهای جهانی ایستاد.
علل تجاوز عراق و شروع جنگ تحمیلی
مقدمه
ادوار مختلف جنگ تحمیلی
آغاز حملات عراق
دفع تجاوز عراق
تعقیب و تنبیه متجاوز
رویارویی دوباره عراق
تهاجم دوباره سراسری عراق
دفع دوباره تهاجم عراق
نتیجه گیری
مقدمه
حادثهای که نقطه عطف تاریخ سراسر افتخار انقلاب اسلامی است و به عنوان یکی از مهمترین افتخارات این ملت همیشه افتخارآفرین تا همیشه تاریخ، جاودان میماند.
آری، 31 شهریور سال 1359 در حافظه تاریخی ملت ایران روزی فراموشناشدنی است، دفاع مقدس سمبل اتحاد و همبستگی و مقاومت ملتی است که با نثار خون خود نشان داد در معادلات و محاسبات جهانی تنها ابزار و عوامل انسانی تعیینکننده نیست و جملههای آسمانی پیر و مراد عاشقان دلسوخته قانونی فراتر از محاسبات عقل بشری شد.
یادم هست مادر بغلم کرد و گفت: زینبجان میدانی برای بابا چه اتفاقی افتاده؟ گفتم بله. سر بابا روی پای حضرت فاطمهالزهرا(س) است و دارند از دست حضرت آب مینوشند.
آبادان در واپسین روزهای سال1341 با آفتاب گرم خود میلاد کودکی را جشن گرفت که فرزند شور و حماسه بود. نامش را مهرداد نهادند اما به امید بندگی خداوند همواره او را عبدالله میخواندند. روح آرام و ملکوتی او از کودکی در زلال اذان و نماز تطهیر یافت و با شور و حالی کودکانه پا به حیطه علم و فضل و دانش گذاشت و پس از گذراندن دوران مختلف تحصیل و اخذ مدرک دیپلم از دبیرستان رازی آبادان، رشته مهندسی برق را برای ادامه تحصیل در مقطع عالی برگزید و خود را به همجواری امامرضا(ع) رساند.
حرف اول و آخرشان امام بود. ولایت ایشان را به حقیقت پذیرفته بودند و کاری نمیکردند جز برای پیشبرد فرامین امام.
در ورق زدن وصایای شهدا پیامی نبود، جز پیام امام و شهدا، درخواستی نداشتند جز پشتیبانی از ولایت فقیه که نکته کلیدی در پیروزی اسلام است.
در ادامه بخشهایی از وصایای شهدای دفاع مقدس را میخوانیم:
شهید رمضان رضاییبرزانی تولد 1338، شهادت 1362 از شهدای اصفهان میگوید:
خاطره ای تکان دهنده از یک شهید
استاد قرائتی تعریف میکرد که ما آخوندهارو خیلی سخت میشه گریاند ! اما یکی از رزمندگان خاطره ای تعریف کرد که اشکمونو در آورد !